بازدید امروز : 90
بازدید دیروز : 139
اکبر هاشمی رفسنجانی، محمد خاتمی، محسن رضایی، میرحسین موسوی و .... از عاملین اصلی نوشاندن جام زهر به امام (ره) بودند که این خیانت بزرگ باعث شد که امام خمینی کبیر(ره) از آن به عنوان "جام زهر" یاد کند.
ما توان ادامه دادن جنگ را داشتیم. اما چرا جنگ باید ادامه پیدا می کرد و پایان جنگ و نوشاندن جام زهر به امام، در راستای اهداف چه کسانی صورت گرفت؟ چرا این قطعنامه در تاریخ 29 تیر 1366 از سوی عراق پذیرفته شد، ولی بعد از یک سال، یعنی در تاریخ 29 تیر 1367 توسط امام خمینی(ره) پذیرفته شد؟ آیا نامه های ناامید کننده مسئولین آن وقت به امام خمینی(ره) مبنی بر شرکت نکردن مردم در جنگ و یا نداشتن سلاح کافی، دلیلی بر پایان جنگ بود؟ خیلی ها گفتند که دلیل پذیرش قطعنامه، احتمال بمباران اتمی ایران توسط صدام بود. اما آیا این واقعیت دارد؟ صدام با بمت اتمی چه می توانست بکند؟ ایران کشور بسیار پهناوری بود. گفتند که قرار بود که آمریکا دو عدد بمب اتمی به عراق بفروشد. اما آیا واقعا آمریکا این کار را می کرد و اگر می کرد، آیا صدام از این بمب ها استفاده می کرد؟ مطمئن باشید که نمی کرد و اگر در آن زمان جنگ ادامه پیدا می کرد و ما وارد عراق میشدیم و عراق را از دست صدام خارج می کردیم، بدانید که قیام های منطقه علیه دیکتاتورها همون موقع اتفاق می افتاد و ما همون موقع می تونستیم به کمک ارتش مردمی اعراب، وارد اردن و از آنجا فلسطین را آزاد کنیم. حال این را بدانید که نوشاندن جام زهر به امام خمینی(ره) فقط از طرف انسان هایی ترسو در راستای حمایت از صهیونیست ها و برای امنیت صهیونیست ها انجام گرفت.
اما چه شد که امام خمینی(ره) وادار به پذیرفتن قطعنامه 598 شد؟
در اینجا نگاهی می اندازم به قسمت هایی از مصاحبه "محسن رفیق دوست" وزیر سابق سپاه(در گذشته وزیر سپاه وجود داشت) در ویژه نامه روزنامه ایران به مناسبت نوشیدن جام زهر598. محسن رفیق دوست یکی از اتفاقات سرنوشت ساز ماه های آخر جنگ را چنین بازگو می کند:
*******
اکبر هاشمی رفسنجانی مرا خواست و گفت: "من می خواهم توپ جنگ را در زمین دولت بیاندازم، اینها شعار جنگ را می دهند، ولی آنجور که باید یا نمی توانند یا نمی خواهند در جنگ شرکت کنند...." به من گفتند تو برو در وزارتخانه ات بنشین، اصلاً دیگر وقتی سپاه درخواستی می کند چیزی نگو، حکم دادند و نخست وزیر را رئیس ستاد فرماندهی جنگ کردند و تعدادی از اعضای هیأت دولت سمتی در ستاد فرماندهی داشتند. خاتمی مسئول تبلیغات جنگ شد، بهزاد نبوی را معاون لجستیک جنگ کردند و همین طور احکام را دادند که همان باعث پذیرش قطعنامه شد.
( ویژه نامه 598 ــ 27/4/89 ص18)
*******
در این جا چند سوال مهم مطرح است:
1- 1- اینکه "اکبر هاشمی رفسنجانی" به کدام توجیه مدیریتی مسئولیت سنگین جنگ را در آن زمان حسّاس و سرنوشت ساز به افرادی واگذار می کند که کمترین اعتقاد به دفاع مقدس داشتند و حداقل حضوری در میادین نبرد هم نداشتند و حتی افرادی چون بهزاد نبوی با کارشکنی های متعدد در طول دفاع مقدس مشکوک به خیانت بود، چرا که در پرونده وی کاهش ناگهانی قایق های درخواستی سپاه در عملیات خیبر و امثال آن وجود دارد که در مقاطعی ناکارآمدی لجستیک را نتیجه داد و شکست عملیات و تلفات مالی و جانی بسیاری را تحمیل کرد؟
2- 2- "اکبر هاشمی رفسنجانی" که سایت و اطرافیانشان خیلی تلاش می کنند تا از وی اسطوره ابر مدیر انقلاب بنسازند، چگونه در آن بحبوحه که امام راحل ایران را کربلا نامید و حسینیان را فرا می خواند به خود اجازه چنین آزمون و خطائی را داد؟
3- 3- چگونه "اکبر هاشمی رفسنجانی" تبلیغات جنگ را که به فرموده امام عظیم الشأن اساسی ترین بخش آن است را به "محمد خاتمی" محول کرد؟ همان خاتمی ای که بهترین خاطره جنگ را پذیرش قطعنامه و نوشیدن جام زهر توسط امام می داند.
با این سخن رفیق دوست حال متوجه می شویم که چرا در سال آخر جنگ لشگر های عملیاتی با وجود امکانات فراوان در شهر، فاقد امکانات کافی در جبهه ها بودند و ما در عملیات های پایانی جنگ چون بیت المقدس 7 در صورتی شاهد بودیم که گردانی مانند گردان کمیل فقط یک خودروی لندکروز دارد که در شهر تهران تعداد لندکروزهایی که با پلاک سپاه تردد می کردند از تعداد خودروهای معمولی بیشتر جلب توجه می کرد و در صورتی انبارهای لجستیک در تهران مملو از پتو و امکانات بود که در عملیات های بیت المقدس 2 و 4 رزمندگان در شرایط سخت و سرد کوهستانی در مضیقه بودند و گردان مقداد به دلیل نداشتن لباس خاکی برای رزمندگان از عملیاتی کنار گذاشته شد، چرا که همه اینها برای این بود که آقایان می خواستند توپ را در زمین بی کفایت ها بیاندازند. بنابر اینکه در آن زمان آقای رفیق دوست تحت امر "اکبر هاشمی رفسنجانی " بود شاید نتوان ایشان را نسبت به این بی توجهی به نیازهای جبهه ها شماتت کرد، ولی چه خوب می شد که وی امر امام، که جنگ را در رأس امور می دانستند را ازمنویات "اکبر هاشمی رفسنجانی" مقدس تر می دانست.
البته این اقدام حساب شده را شاید بتوان در راستای سناریوی تحمیل قطعنامه تحلیل کرد، چرا که خاتمی بر اساس حکم "اکبر هاشمی رفسنجانی" مسئول تبلیغ برای اعزام های سراسری هم بود و با کمکاری در جذب نیرو، اعزام بزرگ "سپاهیان مهدی علیه السلام" را که در ابتدای سال 67 قرار بود چون اعزام صد هزار نفری "سپاهیان محمًد صل الله علیه و آله" سراسری صورت بگیرد ناموفق به انجام رساند و پس از آن به خواست "اکبر هاشمی رفسنجانی" نامه ای برای حضرت امام نوشت که: "دیگر جوانان رقبتی برای حضور در جبهه ها ندارند" ولی چند روز بعد با پذیرش جام زهر 598 از طرف امام با سرازیر شدن سیل جوانان به جبهه ها دروغ خاتمی فاش شد. ولی نامه وی در کنار نامه دستگاه آقای ولایتی و نامه موسوی و رضایی همان چهارنامه ای بود که "اکبر هاشمی رفسنجانی" مقدمات آنرا فراهم کرده بود برای اینکه در جنگ انسداد به نظر برسد...
به راستی اگر به جای موسوی و بهزاد نبوی و خاتمی و همفکران ایشان، اگر مسئولیت جنگ به فرماندهان مستقیم جنگ که در راستای منش امام حرکت می کردند سپرده می شد، آیا فاو و شلمچه و مجنون سقوط می کرد؟ و آیا آنان حاضر به چنین جفایی به امام بودند؟
در این میان دو احتمال وجود دارد؛ یا می توان گفت که "اکبر هاشمی رفسنجانی" به رزمندگان و نیروهای کارکشته جنگ چون "شهید صیاد شیرازی" و فرماندهان لشگرهای سپاه اعتمادی نداشت و همواره آنان را خارج از دایره قدرت می دانست چنانچه اکنون نیز با رئیس جمهور بسیجیمان این جفا را دارد، و یا اینکه با آگاهی به ناکارآمدی دولت موسوی بر آن بود که پایان آنچنانی جنگ را تسریع کند، که در هر صورت بازده آن نرسیدن به اهداف عالی جنگ بود که امام راحل پیش بینی و طراحی کرده بودند.
قسمت هایی از این مطلب، برگرفته از سایت خبری 598 می باشد.
منبع: فتنه 88
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
لینک دوستان
آوای آشنا
فهرست موضوعی یادداشت ها
اشتراک